جدول جو
جدول جو

معنی خل فنی - جستجوی لغت در جدول جو

خل فنی
آب بینی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَدَ)
قابل خلیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
نام حلوایی بوده است. (یادداشت بخط مؤلف) : هر کسی را رطلی حلواء خلیفتی و گلاب پیش نهی. (اسرارالتوحید)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
جانشینی. قائمقامی. نائب منابی:
مملکت خانیان صد بستاند
بر در ماچین خلیفتی بنشاند
مرز خراسان بمرز روم رساند
لشکر چین از عراق درگذراند.
فرخی.
منشور هرون بولایت خوارزم بخلیفتی خداوندزاده امیر سعید بن مسعود نسخت کردند. (تاریخ بیهقی). پس من بخلیفتی ایشان این کار را پیش گرفتم. (تاریخ بیهقی). اگر خداوند بیند نام ولایت ری و عراق بروی نهاده شود و بنده بخلیفتی وی برود. (تاریخ بیهقی).
یا داود: ترا خلیفتی دادم تا حکم کنی میان خلق براستی و از پی هوای نفس نروی. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لُ)
منسوب به خلخ. کنایه از صورت:
سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل
ز یغمایی و چینی و خلخانی.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کهنه خر. آنکه کالا و متاع کهنه می خرد. (یادداشت بخط مؤلف) (از انساب سمعانی) ، آنکه کالای کهنه می فروشد. کهنه فروش. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
رانندگی هواپیما. هوانوردی
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
بارزد. بیرزد. قنه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلیفی
تصویر خلیفی
جانشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل زنی
تصویر گل زنی
نقش گل را بر پارچه انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
منسوب به تلفن، پیغام تلفنی، با استفاده از تلفن، به وسیله تلفن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
Telephonic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
téléphonique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نانی که در زیر خاکستر پزند، نوعی نان چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که بینی کوچک دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که دماغ کوچکی داردبینی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
بینی دراز
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری را بدون قصد انجام دادن ۲کار بی هدف ۳گیج گیجی کردن ۴کم
فرهنگ گویش مازندرانی
برف و باران، سرمای مداوم زمستان، زمستان هایی که در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
전화의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
電話の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
טלפוני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
टेलीफोनिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
telepon
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
โทรศัพท์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
telefonisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
telefonico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
telefónico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
telefônico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
电话的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
telefoniczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
телефонний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
telefonisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
телефонный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تلفنی
تصویر تلفنی
telefonik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی